میدونستی قسمت آخر باب اسفنجی باعث مردن چند تا بچه شده؟
جزئیات ماجرا در ادامه مطلب
همون طور که میدونید به تازگی تئوری های خیلی ترسناک راجب باب اسفنجی گفته شده و به قول معروف دست سازنده های این بازی رو شده
درسته اونها داشتن مارو در کل کودکی مون شست و شوی مغزی میدادن خودتون یکم فکر کنید یه بچه کوچولو که هیچ درکی از واقعیت نداره هدف راحت تریه یا یه بزرگسال خوب معلومه یه بچه اما شاید شنیده باشید که این کارتون بیشتر مناسب بزرگسالان هستش و با اونها هم این کارو میکنه باید بگم کاملا در اشتباهید این کارتون در بزرگسالان هم آثار مخربی رو داشته اما نه به اندازه بچه ها باید به این هم فکر کرد که همین بچه ها بزرگ میشن و این آثار مخربو در خودشون دارن خوب شاید ماجرای مرگ چند تا بچه در قسمت آخر این فیلم رو شنیده باشین که به قسمت گمشده معروفه چون واقعا هم گم شده و در دسترس هیچ کس قرار نگرفت هر جارو بگردین نیست هیچ جا حتی یه سکانس کوچولو هم ازش در حال حاضر در دسترس نیست که خوب باید بگم کار کمپانی سازنده بازی بوده خوب اینجا میخام این ماجرا رو به طور کامل بهتون بگم این ماجرا از زبون یکی از کار آموز های تازه استخدام شده در شرکت بازی سازی باب اسفنجی گفته شده که ناشناس هستش و تنها شاهد باقی مانده از این ماجراست چون دوتا شاهد قبلی که کلا ناپدید شدن و این شاهد هم فقط بخاطر ناشناس بودن در اظهارات و فراری که کرده در دسترس مونده و تونست این اتفاق وحشت ناک رو به طور دقیق و باجزئیات ترسناکش شرح بده این کار آموز گفته که وظیفه اون و دوتا همکارانش که یکی زن و دیگری مرد بودن این بوده که اثر آماده انتشارو ببینن و به طور دقیق برسیش کنن و اگه نکته ای در اون بود یا اشتباهی بگن که باید بگم این کار آموز گفته که بعد از این ماجرا هرشب کابوس اون بچه های مرده رو که اعضای بدنشون از شکمشون بیرون ریخته رو میبینه و خیلی میترسه حتی شنیدن صدای این قسمت هم براش خیلی ترسناک بوده برای کسی که به گفته خوش اصلا ترسو نبوده اون میگه که :
در سال ۲۰۰۵ برای کسب مدرک خود در رشته انیمیشن برای شرکت نیکلودئون بهعنوان کارآموز فعالیت میکرده است. شغلی که البته همچون بسیاری از فعالیتهای مرتبط با دوران کارآموزی، بدون حقوق بود. هرچند بیشک فرصت کار کردن در این استودیو مزایای خاص خود را هم به همراه داشته است. از دید بزرگسالان شاید این مسئله چندان مهم و جالب توجه نباشد، اما یک قشر خاص حتما از حضور در استودیو و کار کردن روی یکی از محبوبترین انیمیشنهای جهان یعنی باب اسفنجی شلوار مکعبی لذت میبردند.
او اشاره میکند که در آن دوران بهصورت مستقیم با انیماتورها و ویراستاران در ارتباط بوده است. درواقع او باید قسمتهای جدید انیمیشنها را چند روز قبل از پخش تماشا میکرده و بدون پرداختن به جزئیات غیر ضروری، نکات مهم یا فراموش شده را به تیم سازنده یادآوری میکرده است.
در آن دوران آنها بهویژه روی ساخت فیلم باب اسفنجی متمرکز بودند، در نتیجه کارمندان شاغل در این بخش بهنوعی از تمرکز بیش از اندازه روی خلاقیتهای فیلم خسته شده بودند. همچنین کار روی فیلم باعث شده بود که شروع فصل جدید سریال هم با تأخیر مواجه شده و کمی بیشتر طول بکشد. هرچند این تأخیر بنابه دلایلی مخوفتر از چیزی که تصورش را بکنید، به درازا انجامید. مشکلی که باعث شد پخش فصل جدید چندین ماه به تعویق بیفتد.
اما داستان چگونه آغاز شد؟ چه چیز باعث شد ساخت این انیمیشن محبوب با تأخیر مواجه شود و چرا ظاهرا پای پلیس به این ماجرا باز شد؟
بهگفتهی این کارآموز سابق در آن روز سرنوشت ساز او و دو کارآموز دیگر به همراه انیماتورهای اصلی و تدوین گران صدا برای بررسی و ویرایش نهایی در اتاق تدوین دور هم جمع شده بودند. اسم قسمت مذکور « Fear of a Krabby Patty» بود و تیم آماده تماشا و بررسی آن بودند.
یادآوری میکنم انیماتورها از کارتهایی عجیب، ترسناک، شرارت آمیز و گاهی حتی مسخره برای پیوست قسمتها استفاده میکنند که بهنوعی یک شوخی داخلی محسوب و صرفا برای سرگرمی تیم سازنده انجام میشود. به همین خاطر اسم این قسمت هم چندان غیر معمول نبود و کسی را متعجب نکرد. بنابراین وقتی کارآموز با اسم کارت پیوست شده با عنوان «خودکشی اختاپوس» مواجه شد، برایش عجیب و غیرمنتظره نبود و گروه هم تصور کردند این هم یک شوخی بیمارگونه مثل موارد قبلی است.
یکی از کارآموزان کمی به آن خندید و سپس موسیقی شاد باب اسفنجی طبق معمول پخش شد. بهگفته این کارآموز ناشناس این قسمت با نمایش شخصیت اختاپوس آغاز شد که طبق معمول مشغول کار با کلارینت خود بود و بازهم طبق معمول نتوانست نتها را آنگونه که باید و شاید اجرا کند. صدای خندههای باب اسفنجی از بیرون به گوش میرسید و اختاپوس هم مثل همیشه فریاد زنان به او اعتراض میکند که کمتر سروصدا کند چون اختاپوس همان شب برنامه اجرای کنسرت دارد و باید پیش از آن کمی تمرین کند. باب اسفنجی موافقت کرده و به همراه پاتریک به دیدن سندی میروند تا اختاپوس با خیال راحت به تمرینش برسد.
تصویری از حبابها به نمایش گذاشته میشود و گروه درنهایت شاهد تمام شدن کنسرت اختاپوس هستند و به نظر میرسد همه چیز به پایان میرسد. اما دقیقا از همینجا است که کم کم نشانههای مشکوک و غیرمعمول شروع به نمایان شدن میکنند.
اولین نشانههای ترسناک با حالت غیرعادی چشم تماشاچیان و فریادهای کینهتوزانه آنها نمایان میشود
هنگام پخش انیمیشن، چند فریم مجددا تکرار میشوند، اما خبری از تکرار صدا نیست. از آنجایی که در این مرحله باید صدا و تصویر با هم همگام سازی شده باشند، این مسئله غیر معمول است و توجه کارآموزان را جلب میکند. آنها پخش را متوقف میکنند، اما صدا بهگونهای قطع میشود که گویی ربطی به پرش و فریمهای تکراری ندارد. به هرحال اختاپوس اجرای خود را به پایان میبرد و قبل از آنکه جمعیت مثل همیشه شروع به هو کردن او کنند، غوغائی در میان آنها رخ میدهد. البته فریاد اعتراض تماشاچیان در پایان کنسرتها چیز غیرمعمولی در انیمیشنها نیست و اختاپوس هم از این مسئله بی نصیب نمانده است. اما این بارچیزی متفاوت در فریادهای نارضایتی جمعیت وجود دارد، به طوری که بهگفته این کارآموز میشد رگههایی از کینه توزی را در آن پیدا کرد.
در ادامه تصویری از چهره اختاپوس کل کادر را پر میکند، درحالی که به وضوح جا خورده و ترسیده است. دوربین به سمت جمعیت میچرخد و اینجا است که ما باب اسفنجی را درمیان جمعیت میبینیم، درحالی که او هم مشغول هو کردن اختاپوس است. مسئلهای که به شکلی واضح با حال و هوای همیشگی این شخصیت شاد و سرزنده تفاوت دارد.
از طرف دیگر این تنها نکته عجیب این قسمت نیست، چرا که چیزهای ترسناک بیشتری در راه است. نکتهی دیگری که توجه گروه را به خود جلب کرد، طراحی چشمهای شخصیتها بود. به طوری که آنها بیش از اندازه واقع گرایانه به تصویر کشیده شده بودند. البته آنها چشم افراد واقعی نبودند، اما در مقایسه با چیزی که همیشه شاهد آن بودیم واقعیتر جلوه میکردند. همچنین مردمک چشمها به وضوح قرمز رنگ بود، مسئلهای که باعث شد گروه دستپاچه و گیج به همیدگر نگاه کرده و سعی کنند بفهمند داستان از چه قرار است! البته از آنجایی که آنها نویسنده فیلمنامه نبودند، هنوز در مورد اینکه آیا این قسمت مناسب کودکان هست یا خیر، صحبت نمیکردند.
در ادامه دوربین بار دیگر اختاپوس را نشان میدهد، درحالی که لبه تختش نشسته است و بسیار غمگین و از یاد رفته به نظر میرسد. از پنجره اتاق میتوان آسمان شب را دید، درنتیجه به نظر نمیرسد مدت زیادی از پایان کنسرت گذشته باشد. باوجود اینکه قرار است این بخشِ ناراحت کننده داستان باشد، اما هیچ صدایی به گوش نمیرسد. به معنای واقعی کلمه هیچ صدایی وجود ندارد. به طوری که گروه فکر میکنند شاید بلندگوها مشکل پیدا کرده یا خاموش هستند. اما با یک بررسی کوتاه مشخص میشود که آنها کاملا سالم و درحال کار هستند!
اختاپوس به مدت نیم دقیقه همانجا در سکوت نشسته و به نظر میرسد آرام آرام درحال اشک ریختن است. سپس دستانش را روی چشمانش قرار میدهد و یک بار دیگر یک دقیقه کامل بی سروصدا گریه میکند. درحالی که اینبار در پس زمینه صدایی آرام آرام جان میگیرد هرچند هنوز به سختی قابل شنیدن است. صدایی شبیه به نسیمی که با ملایمت از میان جنگل عبور میکند.
صحنه به آرامی تغییر کرده و اکنون روی صورت اختاپوس متمرکز میشود و میبینیم که چهره او رفته رفته بزرگ و بزرگتر میشود و درهمان حال صدای گریههای او هم بلند و بلندتر میشود. صدایی که اکنون مملو از خشم و رنج آسیب دیدگی است. او اکنون به خود میپیچد، گویی از چیزی شاکی است اما ثانیهای بعد دوباره به حالت عادی برمیگردد. اکنون دیگری خبری از صدای نسیم نیست، درعوض گویی طوفانی جایی در آن بیرون درحال شکل گرفتن است و باسروصدا از میان درختان عبور میکند.
این صدا حالتی عجیب و غیر معمول دارد، ضمن آنکه ناله و گریههای اختاپوس هم بسیار واقعی به نظر میرسد. به طوری که اگرچه به نظر میرسید صدا از بلندگوها پخش میشوند اما از دید گروه حاضر در اتاق گویی بلندگوها تنها سوراخهایی روی دیواری بودند که صدا از پشت آن به گوششان میرسید. از طرف دیگر استودیوها اگرچه دوست دارند محصولاتشان از نظر صداگذاری بسیار باکیفت باشد، اما معمولا تجهیزات بسیار باکیفیتی که بتواند چنین صدایی ایجاد کند را خریداری نمیکنند و همین مسئله باعث گیج شدن بیشتر گروه در مورد منبع این صدا شده بود.
اما حقایق ترسناکتری هم در مورد این صدا وجود داشت، به نظر میرسید زیر صدای باد و هق هقهای اختاپوس صدایی ضعیف به گوش میرسد، گویی کسی در حال خندیدن بود. فواصل بسیار کوتاه بود و هرگز بیش از یک ثانیه طول نمیکشید، درنتیجه سخت بود که بتوان روی بخشی خاصی از آن تمرکز کرد. شاید بازگویی این مسائل اکنون برای ما بسیار عجیب و غیرقابل باور باشد، اما بهگفته کارآموز ناشناس آنها دوبار این قسمت را تماشا و هر نکته خاص و عجیب را بارها پیش خود مرور کردند.
در ادامه فیلم و بعد از گذشت ۳۰ ثانیه، صفحه ناگهان تار میشود و بهشدت تکان میخورد، همزمان چیزی روی صفحه چشمک میزند، گویی یک فریم عوض شده است. تدوینگر حاضر در اتاق فیلم را نگه میدارد و فریم به فریم به عقب برمیگردد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است و ناگهان تصویری روی صفحهی نمایش نقش میبندد که باعث ترس و وحشت حاضران میشود. آنچه آنها میبینند تصویری ثابت از کودکی است که به نظر میرسد مرده است!
نمایش تصویر جسد غرق در خون یک کودک در میانه پخش کارتون، بهت حاضران را بهدنبال دارد
از دید آنها این کودک در حدود ۶ سال سن دارد، ظاهرش به هم ریخته و صورتش غرق خون است و نکته ترسناک ماجرا اینجا است که یکی از چشمان کودک بیرون کشیده شده و روی صورتش آویزان است. کودک تنها لباس زیر به تن دارد، شکمش به شکلی خشن بریده شده و محتویات آن روی زمین کنارش پخش شده است. به نظر میرسد روی سنگفرش جایی مثل جاده افتاده است. اما ناراحت کنندهترین بخش ماجرا این است که سایه عکاس قابل مشاهده است.
هیچ نوار مخصوص صحنه جرم یا علامت و نشانههای مخصوص در گوشه و کنار دیده نمیشود که به نظر برسد این تصویری از یک صحنه جنایت واقعی است. درمجموع همه چیز طوری درکنار هم چیده شده بود که به نظر میرسد عکاس همان قاتلی است که کودک نگون بخت را به آن حال و روز انداخته است. گروه حاضر در اتاق تدوین امیدوار بودند این تنها یک شوخی بیمارگونه باشد که برای اذیت کردن آنها طراحی شده است
آنها دکمه پخش را فشار میدهند و داستان دوباره به اختاپوس برمیگردد. او همچنان در حال هق هق کردن است درحالی که این بار نیمی از بدن او قابل مشاهده است. اکنون اما چیزی تغییر کرده است، گویی بهجای اشک، خون از چشمان او جاری است. بهگفته این کارآموز خون را به شکلی بسیار واقع گرایانه به نمایش گذاشته بودند، طوری که انگار اگر انگشتتان را به آن میزدید، خونی میشد.
اکنون به نظر میرسد باد با جوش و خروش در حال عبور از میان درختان جنگلی است و حتی صدای تکان تکان خوردنهای شاخ و برگ درختان هم به گوش میرسد. صدای خنده اکنون حالتی باریتون گونه (صدایی بین صدای بم و زیر) به خود گرفته و در فواصل زمانی طولانی و دفعات بیشتری تکرار میشود. پس از گذشت ۲۰ ثانیه یک بار دیگر همان ماجرا تکرار میشود، صفحه به تکان تکان افتاده و عکس دیگری نشان داده میشود.
باتوجهبه تجربه قبلی به نظر نمیرسد تدوینگر علاقهای به انجام این کار داشته باشد، اما همگی میدانستند باید همان روال قبل را تکرار کنند. دوباره فریم به فریم به عقب بازگشته و تصویر ترسناک دیگری را تماشا کردند. این بار سوژه دخترکی کوچک بود که به نظر نمیرسید از کودک قبلی بزرگتر باشد. روی شکم دراز کشیده بود و سنجاق سرهایش داخل حوضچهای از خون که در کنارش روی جمع شده بود، خودنمایی میکردند. چشم چپ او هم از کاسه بیرون کشیده بود. باز هم اندامهای داخلی بدن کودک را گوشهای روی هم انباشته کرده بودند و سایه عکاس هم قابل مشاهده بود که از نظر شکل و اندازه به نمونه قبلی شباهت داشت.
در اینجا فشار بر گروه بسیار شدید شد، به طوری که یکی از کارآموزان و تنها خانم حاضر در جمع از اتاق بیرون دوید و سایرین سعی کردند احساس دل آشوبه خود را سرکوب کنند. نمایش بار دیگر از سر گرفته شد و تنها پنج ثانیه بعد از شروع اختاپوس بهصورت کامل ساکت شد.همزمان همه صداهای پس زمینه هم خاموش شدند، درست مثل وقتی این سکانس شروع شده بود. او دستهایش را روی چشمانش گذاشته بود که اکنون بسیاری واقعی به نظر میرسیدند.
او تنها به صفحه نگاه میکرد، انگار درحال تماشا کردن بیننده بود. بعد از حدود ۱۰ ثانیه، او یک بار دیگر هق هق کردن را از سرگرفت اما این بار دیگر چشمان خود را نپوشانده بود. صدای پس زمینه بسیار بلند و آزار دهنده شده بود، ضمن آنکه نالههای اختاپوس هماکنون با آن درهم آمیخته بود. اکنون مخلوطی از اشک و خون از چشمانش میچکید، صدای باد دوباره با شدت برگشته و خندهها عمیقتر از قبل به گوش میرسید و دوباره تصویر ثابت دیگری نشان داده شد که نمایشش ۵ فریم ادامه داشت. به همین خاطر ثابت کردن آن کار چندان سختی نبود.
باز هم همان داستان قبلی تکرار شد، تصویری از پسر بچهای تقریبا در همان سن و سال دو مورد قبلی، اما چیزی دهشتناکتر در مورد او وجود داشت. این بار میشد دست بزرگی را دید که از درون حفره ایجاد شده درون شکم کودک، دل و روده او را بیرون میکشید! همچنین چشم راست کودک هم از حفره چشم خارج شده و آویزان بود و خون از قسمت انتهایی آن میچکید.
کارآموز میگوید سرپرست تدوین صدا با فریاد به ما گفت که فیلم را متوقف کنیم و به سرعت تیم سازنده را برای پاسخگویی فرا خواند. آقای هیلنبرگ ۱۵ دقیقه بعد خود را به آنجا رساند. او خود گیج بود و نمیدانست برای چه با او تماس گرفته شده است. تدوینگر تنها پخش فیلم را از سرگرفت، نمایش دوباره ادامه پیدا کرد و یک بار دیگر تمام آن صداهای آزار دهنده و گریههای اختاپوس به پایان رسید.
او برای ۳ ثانیه به بینندگان خیره شد، سپس صدایی عمیق به گوش رسید که عامرانه دستور داد: «انجامش بده» سپس گروه اسلحهای را در دستان اختاپوس دیدند. او به سرعت اسلحه را داخل دهانش گذاشته و ماشه را کشید. پنج ثانیه بعدی بیننده تنها بدن اختاپوس را تماشا میکرد که روی تخت افتاده بود و یک چشمش از آنچه از نیمهی چپ سر او باقی مانده بود، آویزان شده و بسیار تهی به نظر میرسید و در همینجا این قسمت به پایان رسید.
میشد به وضوح خشم را در چهرهی آقای هیلنبرگ مشاهده کرد، او بلافاصله میخواست بداند این ماجرای جهنمی از کجا سرچشمه میگیرد. در این مرحله بیشتر حاضران اتاق را ترک کردند و تنها تعدادی انگشت شمار در اتاق باقی ماندند تا دوباره این فیلم را تماشا کنند. هرچند این تماشای دوباره باعث شد که جزئیات بیشتری در ذهن آنها نقش بسته و کابوسهای ترسناکی را برایشان به ارمغان آورد. بهگفته این کارآموز او از ماندن در آن اتاق و تماشای دوباره آن رنج و نفرین بسیار متأسف بود.
باوجود بررسیهای انجام شده، تا به امروز سرنخی در مورد این قسمت عجیب بهدست نیامده است
تنها نظریهای که آنها در موردش فکر میکردند این بود که این قسمت توسط شخصی ناشناس در طول مراحل طراحی، ویرایش شده است. مدیران ارشد فناوری برای تجزیه و تحلیل ماجرا احضار شدند، اما باز هم سرنخ قابل توجهی بهدست نیامد. تمام تجهیزات درگیر دراین داستان اعم از بخش سختافزار و نرمافزاری مورد بررسی مجدد قرار گرفت، اما اشکالی مشاهده نشد. آنها حتی «Timestamp» را هم بررسی کردند شاید زمان اشتباه را نشان میداد، اما بازهم همه چیز خوب بود. درنتیجه تا به امروز کسی نمیداند دقیقا در آن زمان چه اتفاقی افتاده بود.
کارآموز در مورد تجربه خود در اینباره میگوید:
«من هرگز به پدیدههای عجیبی که توضیحی برایشان وجود ندارد اعتقاد نداشتم. حالا چیزی اتفاق افتاده است، اما به جز روایت خودم از این ماجرا هیچ راهی برای اثبات آن ندارم. تنها کاری که میتوانم انجام دهم فکر کردن دوباره در مورد آن است»
خیلی خوب برداشتم از این ماجرا اینکه یه سوال مگه میشه کسایی که فریم به فریم یه کارتونو ساختن و در این کار برترین های صنعت انیمیشن هست از این ماجرا بی خبر باشن بعدشم یه نگاه کلی به کار باعث میشه بفهمی که از قصد این کارو کردن و هیچ بی خبری در کار نبوده راستی یه سوال دیگه اگه به صورت کلی متنو برسی کنی معلوم میشه یه جاهایی رو از ترسش نتونسته واقعا بیان کنه ولی اگه باهوش باشی میفهمی که رئیس شرکت و سازنده بازی از این ماجرا خبر داشتن فقط این نیست وحشتناک تر هم میشه
دلت میخاد بدونی خوب خواهشا برای وبم تبلیغ کن و فالوور جمع کن 40 تایی بشیم میزارم تئوری ها و واقعیت هایی در باره این کارتون هست که اگه بفهمی ........
ترجیح میدم سکوت کنم اما دلیل این کار این بازی ساز ها چی بوده چرا واقعا اونا مریصن یا هدفی توی سرشون دارن هدف از ساخت این قسمت صد در صد این بوده که خود کشی رو به بچه یاد بدن و ترغیب کنن از هر راهی شده خودشو بکشه که باید بگم اگه پخش میشد قدرت مند هم عمل میکرد مثل قسمت آخر تام و جری که دارک ترین قسمتش هم بود و افسردگی و در آخر خودکشی رو به بچه ها یاد داد تام و جری هردوشون ناامید شده بودن و خودشونو زیر قطار انداختن و خودکشی کردن کلی کارتون دیگه که داره خودکشی رو توی سر بچه ها میکنه واقعا چرا دلیل اصلیش چیه
خوب یه پست راجبش آماده میکنم اگه استقبال بشه خوب نظرتون راجبش چیه؟